...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

از حرص شما...

یادتان است یک بار گفتم عاشق حرف استاد شدم؟ک گفت خوب مینویسم؟

کوفتم کرد...حرفش را جلسه بعد کوفتم کرد...

استاد چپی است...ومگر میشود استادی باشد ک راستی باشد؟؟؟ و برای همین با هر چ اشوب و بزن بزن و...باشد موافق است...

و وقتی دیدند این داستان من درمورد دختری است ک خودش را جلوی فلان سازمان اتش میزند...

کیف کرده اند...

همین...

و من...

از حرص ایشان هم ک شده عمرا دیگر از این چیزها نمینویسم...

ها پ چ...




راستی....یک اقایی بود اسمشان محمد بود....و برای بنده پیام میگذاشتند....و وبشان درمورد اینترنت و...بود ب قدری تخصصی ک بنده میتررسیدم توی وبشان بروم.....و طی حادثه ای ما دعوایمان شد و بهشان گفتیم دیگر نیایید و حالا ک رفتیم اشتی دیدیم ک دیگر نیستند...

و نیستند...

و...

دلم تنگ شد یکهو....

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

فقط برو....

هربار ک میخام ب سین اعتماد کنم...ب خواهر بودنش....ب حس کم دوستی بینمون...

خودش خرابش میکنه....

همه چبزو ازهم میپاشونه....

دیروز وقتی خاستم باهاش حرف بزنم جوابمو داد...و من زدم زیر خنده.....از خوشحالی....سین جوابمو داد...و فکر کردم معجزه شده...

فکر کنین...

این ک خاهرم جواب ی سوال مسخره رو بهم داده چقدر خوشحالم کرده...مثلا ازش پرسیدم خوبی؟و اون فقط گفته:اره...

و من نمیدونم چی بین ما انقدر فاصله انداخته...

ولی دلم میخاد تکلیفمو بدونم....

یا برو برای همیشه...یا بمون برای همیشه...

گزینه دوم غیر ممکنه....پس برو...سین....خاهر عزیزم....برو....چون دیگه دوست ندارم ببینمت....

_________

وقتی توی گروه گفتم تو وبلاگم خودمو خالی میکنم....مهدیه گفت اینکارو نکن...ب هیچ وجه اینکارو نکن....و من باخودم فکر کردم نکنه ادر س وبمو داره...چ چیزها....و.لابد درموردش چیزی نوشتم و ناراحت شده....

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کمک ... :((((((

میگن مسلمون اگه چهل روز مشکل نداشته باشه مسلمون نیست...

شده حکایت ما..

وای فای خونه مثل برق کار میکنه...

اون وقت من بدبخت نشستم با کامپیوتر میرم پا نت... بابا کلی کار دارم با گوشی....ولی این گوشی دیوونه وای فای خونه رو نمیشناسه...اثلا پیداش نمیکنه...

هرچند چند نفر یکهو باهم بهش وصل شدن...

من

مامان

سین

زی

زندایی

و خب فکر کنم ترکید و مال من قطع شد...دی

ولی حالا که هیچ کس پای نت نیست نمی دونم واقعا چه بدبختی ایه ک سر من دراورده و با این ک شلوغ نیست وصل نمیشه

اصلا اسم وای فای خونه را ک اد می کنم می نویسه درمحدوده نیست...

شت...

ی روز نمیذارن خوش باشیما...اه...

دوستان لطفا ی راهکار بدید...

مال رمز و این هاهم نیست که بگید اشتباه میزنم ...اصلا ...

چون اصلا وای فای خونه رو ک اد میکنم نمیشناسه...میگه همچین چیزی این دوروبرهانیست..ک من بخام رمز بزنم حتی...

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

لطفا راه حل بدهید....

یک سوال...

شما وقتی حالتان بد است چکار میکنید؟

حالم بد است....و اوج بدبختی انجاست ک نمیدانم چرا....

حالم بد است....و دلم میخاهد زار بزنم....و نمیدانم چرا.....

قبل از کلاس هم حالم بد بود...گذاشتم پای این ک استرس دادن داستان های چرت و پرتم ب استاد را دارم...ولی حالا....هنوز هم حالم بد است....شاید چون سپیده جلوی مهمان ها سرم داد زد ک چرا جلوی بچه اش بشکن میزنم و بیدارش میکنم...و من گفتم اگر چشم هایش را باز کند میبیند ک این بچه بیدار است و حتی یک اپسیلون هم پلک نمیزند...

یا شاید وقتی ک فهمیدم یک جلسه دینی و مذهبی توی دروازه دال برگزار میشده و من تازه فهمیده ام و میخاهد بروبچه هایش را مشهد ببرد و شاید برای همین است ک دلم زار زدن میخاهد...

ب هیوا پریدم امروز...اعصابش را نداشتم....او هم حرف هایم را اشتباه فهمیده بود و من حوصله فهماندن فهوای کلام ب او را نداشتم....و گفتم اگر متوجه نمیشوی....همان بهتر ک چیزی حالی ات نشود...

اعصابم خرد است....

حالم بد است...

دلم میخاهد یکی را گاز بگیرم...

ولی نمی دانم چرا....

اه....

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سین ب

امروز بی ادب شده بود....استادمان را میگویم...وقتی ب زخانم گفتم چشم هایش را در هم چلاند و گفت وااااا....مگه چی گف بنده خدااااا...البته راست هم میگویند...استادها همه همینطورند...وقتی توی دانشگاه رفتیم اولین درس مشکل دارمان مشاوره بود...درسی ک باید میخاندیم....و یادش میگرفتیم...هرچند استاد عزیز هم نمیشود اندک کرم درونی شان را انکار کرد...کم کم ک جلو رفتیم...جلو رفتیم و دیدیم بعلهههه....خود حاج عاقاهایمان هم از این حرف ها زیاد میزنند...

البته استاد عزیز هم انگار مراعات ما را میکردند...بین بحث یکهو چشمشان می افتاد ب ما و حرفشان میپرید توی گلوشان....هرچند بعضی جاها دلم میخاست توی افق محو بشوم...

استاد میگوید باید تجربه زیسته داشته باشیم...باید بریم خانه سالمندان....غسالخانه...و من دلم میخاهد بگویم اخر منی ک بابایم یک نذر اشتغال نمیگذارد بروم....غسالخانه ام کجا بود...

دلم میخاهد زیاد بنویسم....ولی انگشت بیچاره خسته است...

عیدتان مبارک....

در همسایگی....توی کوچه مان ک پنج تا خانه بیشتر نیست...یک خانه مودی گرفته است....و دلم پرمیکشد برای مولودی....منتهی مولودی اش خانوادگی است....مال ما نیست....ما باید از بیرون فیض ببریم;-)

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خرکی....

خجالت هم خوب چیزیست..گاهی وقت ها باخودم بیگانه میشوم....

مثلا هیچ دلیلی پیدا نمیکنم ک چرا میخاهم داستان چرت و پرتم را ب استاد سین ب تقدیم کنم....

داستان از زبان دختری است ک خاهرش فهمیده یک هووی خوشگل دارد...اسم داستان هم هست:مردها موی بلند را بیشتر دوست دارند...

فکرش را بکنیددددد...من حتی رویم نشد داستان را ب مامان بدهم....چون اسم خاهر نقش اصلی اسم سین خودمان است...و اسم شوهرش هم تقریبا شبیه شوهر سین... اصلا نمیدانم کی نوشته ام اش... فقط خاندم...روی کاغذ نوشتم...و حالا میخاهم بدهمش دست اقای سین ب... ب این میگویند کار خرکی...نه؟

ادامه مطلب ۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

دومورد....

دوستان گل سلااااااااااااام....

اول از همه ی خبر خوشششششش...ک البته خوشیش برای خودمه.....

ی حاج اقایییی بمون قول دادن ببرنمون دبدار رهبریییییییییی...

گفتن ی جلسه دیدار با حضرت اقا دارن مارم میبرن...مگه میشه؟؟؟ک بری دیدن اقا بعد شصت تا دختر هم راه بندازی دنبال خودت؟؟؟؟

الان مشخصه در پوست خودم نمیگنجم؟؟؟؟هخخخ


مورد دوم...

اینجانب خانم معلم براتون تحلیل نقاشی هم میکنم....الکی پلکی هم نیست.....ی ادمک بکشید....اپلودش کنید....بعد ادرسش رو برای بنده بفرستید....داخل خصوصی وبلاگتون تحلیلتون میکنم.....

از پنج تا نودونه ساله...نقاشی هر کسی باشه...حتی خواهریا برادر کوچکترتون...;-)

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تهران دریا داره


دیروز برای اولین بار تهرانو زیارت نمودیم...خونه میم اینا زیاد رفته بودیم....ولی اونجا ک تهرون نبود...ادماش مث خودمون بودن....دییی....خلاصه این ک جاتون خالی...

ی سوال ...

ایا شما دهاتی هستید؟

اگر دهاتی هستید ایا ب دهاتی بودنتان افتخار میکنید؟

من دهاتی ام...وقت هایی ک بین بروبچه های دانشگاه هستیم افتخار میکنم ب دهاتی بودنم...ولی وقت هایی ک کلاس داستان میریم...اونجا همه فرهیخته ان...

استاد بهم گفت اصفهانی نیستم...و داد میزنه نیستم چون خسیسم و ی اصفهانی اصیل خسیس نیست...منم گفتم ک اره راس میگه...من دهاتی ام...

همین قضیه خساست و دهاتی و... رو کتابدار دانشگاه ام بهم گفت...وقتی با زمیم پول روهم گذاشتیم ک ی کارت عضویت اشتراکی از کتابخونه بگیریم...

خب..من خسیسم و این خساستو از بابا ب ارث بردم...باباهم خسیسه و خسیسیش دیگه ارثی نیست....

ببین وقتی پدرتون کشاورزه....تو ظل گرما گندم میکاره...ابیاری میکنه...میچینه...چوم میکنه و... و دست اخر ی اپسیلون پول کف دستش قرار میگیره....شما یک پسر دبیرستانی هستید ک توی شهر درس میخونه...چقدر پول پدرتونو خرج میکنید؟بابا میگه هرروز نون پنیر یا نیمرو میخورده ک خرجش کمترین خرج باشه...وقت هایی ک مریض میشده یک ساعت تمام تا درمانگاه پیاده میرفته مبادا پول تاکسی بده...اره ...بابای من خسیسه... چون پول پدرش براش قابل احترام بوده...

ادم باید ب دهاتی بودنش افتخار کنه...ب خسیس بودنش...

البته خساست من ب حرفه... من همیشه ادای خسیس بودنو درمیارم...دست خودم نیست...توی حرف زدن غلو زیاد میکنم...

وگرنه رفقای دانشگاه وقتی قرار بود ویژگی های همدیگه رو بنویسیم...همه برای من نوشته بودن دست و دلباز...خخخخ

بعله....خانم معلمه خعلی ام دست و دلبازه...

۷ نظر ۱ موافق ۱ مخالف

چقدر بد بهونه میاری....

چقدر بد بهانه می اورد...

نمیگویم کی....چون بعدش لابد میخاهید دعوایم کنید ک حق دارد...

و خب....حق دارد....

کربلا بود...سفر کربلا بود...قسطی...ده ماه ماهی صدتومان...با حقوق خودم راحت میتوانستم همه اش را بدهم...تنها نبودم....مامان هم بود....کربلا بود...

کربلا بود....

نگذاشت....

و چقدر بد بهانه اورد...

و من...

فقط هیچ نگفتم...

و زار زدم....

زار....

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تف...

ادم گاهی وقتا تفش میاد...

وقتایی ک ناراحتی...از ی نفر....و صادقانه بهش میگی ازش ناراحتی...و طرف دور برمیداره...

و تو دلت میخاد در جوابش بگی: تف

نون قهر کرده....چون من قهر کردم....گفت مطلبی ک گذاشتم متناسب با گروه نیست...و من ناراحت شدم.... شعر من....شعر یار دبستانی من بود...منتهی تغییر داده اش...و واقعا ناراحت شدم چون با عشق تو گروه مطلب میذارم...و حالا قهر کرده.....اه....حوصله منت کشی ام ندارم...

اینجا زندگی خوبه...اونجا چطوره؟شما هم شاد زندگی میکنید؟

همیشه و همیشه و همیشه سعی کنید قضاوت نکنید...

انشاالله ک خودتونم قضاوت نمیشید...

سعی کنید نمازتونو اول وقت بخونید....کاری ک من انجام نمیدم و نمیدونم چرا....واقعا چزا؟؟؟


ربنا اتنا فی الدنیا حسنه....


چ پستی شد...چ خوب شد ن؟...چ خوبه ک پست های با دلخوریمونم خوب تموم بشن....نفس عمیق....بوی شکوفه بهاری....البته برای اون اخری باید بینی خلاقی داشته باشید....;-)


پ ن:اهان یادم افتاد چی میخاستم بگم...اگه من تو ی پستی بنویسم عاشق یک لحظه ای شدم ک استاد فلان حرفو بهم زد...ممکنه عاشق استاد نشده باشم....و عاشق حرفش شده باشم....پس چ خوبه ک قضاوت نکنیم....و نفس عمیق بکشیم....

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان