...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

هیچی نمیگویم ک بگویید....

ببینم شما چقدراز بانکی ها متنفرید؟

من چقدر باید زندگی پراز فقرمان را تعریف کنم ک بدانید یک رییس شعبه همیشه پولدار نیست؟

بابا پول نداشت....

ان موقع ها کارمند بود....

مامان میگوید یک باز فلانی امده بود خانه مان و ما قند نداشتیم ک کنارچایی اش بگذاریم....

خانه قبلی مان همسایه اش یک کبوترباز بود.....خانه قبلی مان در بدترین محله شهر بود...گاهی وقت ها بابا ما را میبرد ک خانه قبلی مان را ببینیم....همان ک باید یکوری از کوچه اش رد بشوی...

یک دور ما توی فقر مطلق زندگی کردیم....

کل خانواده با قناعت و پس انداز بزرگ شدند...

ک حالا رسیده ایم ب اینجا...

چهارپنج سال است بابای من رییس شعبه شده است....

ماشین ما پراید است....

من نمیدانم چرا در مورد بانکی ها هرچه دلتان میخاهد میگویید.....

من نمیدانم واقعا...

و دلم میگیرد از این ک جای ما نیستید...و قضاوت میکنید....

۰ موافق ۱ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان