چهارشنبه ۲۴ شهریور ۹۵
دلم میخاهد وسط مطب دکتر بزنم زیر خنده.
میم میگفت میبرمت پیش دکتری ک نگذارد چشم هایت را عمل کنی...
تا برگه معاینه چشم را دید...تا گفتم میخاهم عمل کنم گفت برو عکس بگیر جمعه خودم می ایم اینجا...و لبخندم پشت گوش هایم افتاد...
میم شکست خورد...
خودش هم می خندد و ب من میگوید....هلن کلر....
نمیدانم باید تز این خطابش خوشحال باشم یا ب دل بگیرم حرفش را.....
میگوید اگر جای من بود عمرا عمل میکرد...میگوید از طرفی.....اگر جایش بودم از سربازی معاف میشدم....
چشم راستم هشت و چپی پنج درجه ضعیف است...
میم میگوید تو اصلا چیزی میبینی؟
و من فقط لبخند میزنم...
میم میگفت میبرمت پیش دکتری ک نگذارد چشم هایت را عمل کنی...
تا برگه معاینه چشم را دید...تا گفتم میخاهم عمل کنم گفت برو عکس بگیر جمعه خودم می ایم اینجا...و لبخندم پشت گوش هایم افتاد...
میم شکست خورد...
خودش هم می خندد و ب من میگوید....هلن کلر....
نمیدانم باید تز این خطابش خوشحال باشم یا ب دل بگیرم حرفش را.....
میگوید اگر جای من بود عمرا عمل میکرد...میگوید از طرفی.....اگر جایش بودم از سربازی معاف میشدم....
چشم راستم هشت و چپی پنج درجه ضعیف است...
میم میگوید تو اصلا چیزی میبینی؟
و من فقط لبخند میزنم...