میم میگوید استاد سین ب یک ضد انقلاب خاکبر سر مترود فلان و بسار است....البته اینجور هم نگفت... یعنی بنده حقیر هم در انتقال صحبت های استاد ب میم و هم در انتقال حرف های میم ب وبلاگ اندکی اغراق نموده ام. داستان پیامبری را ک نوشته بودم برایش تعریف کردم. گفتم ک استاد چقدر استقبال کردند....چشم هایش زد بیرون...گفت این داستان با اصول دینی اسلام تناقض دارد و چ و چ....و من خنده ام گرفت ک اگر اینطور است پس اگر دست یک بالا دستی بیفتد فرمان تیرباران صادر میکنند...و میم گفت بعید نیست.....و من بدم امد.... میم میگوید اگر استادتان از این داستان خوشش امده یعنی واواهاهاهاهاااااای....و من چپ چپ نگاهش میکنم.
فردا با استاد بزرگوار سرکار خانم سین دیدار داریم. نویسنده معروفی هستند...وقتی اسمشان را ب میم گفتم نشناخت...و گفت چرا تو و رفقایت همه اش دور این نویسنده های پیزوری تازه کار میگردید؟بروید سراغ امیرخانی......سد مهدی شجااااعی....و من بهش گفتم اولا وقتی تو یک نفر را نشناسی دلیل بر بیخود بودن ان بنده خدا نیست....
دوما....سد مهدی را ن استاد سین ب و ن استاد زز هیچ کدام ب عنوان داستان نویس قبول ندارند. بهش گفتم خودش را جمع کند و دیگر حرف نزند....در مورد نوشته هایم...استاد هایم....هرچند استاد سین ب....کمی اذیت میکنند در این زمینه ها....کمی بی ادب هستند توی داستانشان....ولی هدف من فقط یادگیری است. جاست دیس....