خدایا خودتون رحم کنید....
این روزا سرم خیلی شلووووووغه.....ببخشید اگه ب دوستان سر نمیزنم....ببخشبد اگه دیر ب دیر اپ میکنم....مرسی از دوستان مهربونی ک حالمونو پرسیدن....
حقیقتش من خیلی چیزارا ننوشتم.....از دوتا کارگاهی ک استادا گذاشتن....وای جاتون خالی کارگاه استاد میم ط خیلیییییی خوش گذشت....
این هفته هفته دومیه ک کلاس فوتوشاپم شروع شده....جاتون خالی....میریم و میایم....وااااااااااااای ک چقد شاگردای این کلاسه کندن.....ینی داغون ها....ینی بنده کاری ک استاذد گفتند رو انجام میدم....تلگراممو ب روز میکنم.....ی عکس از ص کامپیوتر مقابلم برا تمام دوست ها و اشناها میفرستم ک با روند پیشرفت بنده اشنا بشن قشنگ...ی دور دیگه درس استاد رو این بار ب صورت تمییز تر تو کامپیوتر میزنم....بعد دوباره میرم سراغ تلگرامممم.....تاااااا بالاخره خانم های دیگه کارشون تموم شه....اوف....
وااااااااااااای بذارین از استاد سین ب بگم....استاد سین ب پایین داستانی ک نوشته بودم نوشته بودن لطفا فکر مسابقه رو از سرتون بیرون کنید....خیلی زشته ک دورنمای شما هدف کوچیکی مثل مسابقه باشه و....فلان....خب منم خیلی خجالت کشیدم ک هدفم مسابقه اس....و وقتی ب بقیه گفتم همه گفتن خود این اساتید هم با همین مسابقه ها بالا اومدن....تو کار خودتو بکن....
خب من از استاد سین ب دیگه خیلی خوشم نمیاد.....داستانایی ک برای مسابقه مینویسمو ک نشونشون نمیدم....داستان هایی ک توشون حتی ی زن و شوهر از کنار هم رد میشن ام نمیفرستم...سر اون قضیه و حرفی ک زد و ابرومو برد....و دیگه داستانی نمیمونه....
این هفته استاد ی خانمه را اورده بودن برامون از نظریه فروید بگه...قضیه مار از پونه بدش میاده ها....حالا من هی خودمو قایم میکردم و در گوش مهدیه میگفتم استغفرالله...وسطای کار خانمه ب من گفتن عزیزم سوال داری از خودم بپرس.....از دوستت میپرسی حواسم پرت میشه...حالا من فقط ذاشتم میگفتم استغفرالله ها...خلاصه این ک جاتون خالی خیلی خوش گذشت...هر هفته ام بساط رنگ امیزی قبور ب راهه....برای همه دعا کردم....هر چند ترجیح میدم تنهایی برم رنگ امیزی....اینجوری حضور قلب ادم بیشتره....