سلاااام...
امروز رفتم محل کارمو از نزدیک دیدم...و الان دارم از ذوق غش میکنم....البته بهشون گفتم باید حتما به پدرم بگم و ازشون اجازه بگیرم....ینی بابا میذاره؟؟؟؟:'(
اولش هی خانمه میگفت صبر کنین تا رییسمون اقای شایان بیاد...عا منم فکر میکردم الانه ک سام قریبیان(شایان تو تنهایی لیلا) بیاد تو....خخخخخ...خلاصه اقای شایان نیومد و من با ی خانمه رفتیم محل کارم..اتاقش از همه اتاق ها جدا بود...ی راهپله طویل فلزی رنگ رو رفته و زهوار دررفته اتاق رو ب زمین وصل میکرد....مهمون هایی ک قرار بود کار براشون تشریع بشه و کارمند بشن من بودم و اقای نمیدونم چی چی پور...فکر میکردم فقط باید دانشجو باشی ولی اقاهه سی شالو داشت قشنگ....اقاهه شروع کرد از رزومه کاریش بگه...گفت و گفت و گفت و اعضا یادداشت میکردند....بعد از نیم ساعت رزومه گفتن سرها سمت من چرخید....اقای شایلن ک دیگه اون موقع اومده بود خاست خودمو معرفی کنم....منم تو سکوتی ک همه بهم خیره بودن ی لبخند دندون نما زدم و...شروع کردم....خانم معلم هستم....دانشجوی رشته علوم تربیتی....اقای شایان عینکش رو روی دماغش جابجا کرد....کارشناسی ارشد دیگه؟لبخندم از دندون گذشته بود و لثه هارم کامل نشون میداد...کارشناسی.....خخخخخ...ی لحظه همه شوک شدن ک من بی سابقه چطور میتونم با اون اقای نمی دونم چی چی پور همکار باشم...
ی پیرمرده مسوول ما بود...رو کرد ب من ک خانم معلم....شما تایپ بلدین؟بهم برخورد...:اتفاقا تایپم ام سریعه...
_نه این ک فقط دیده باشینا....تاحالا کار کردین؟
در اون لحظه فقط دلم میخاست بلند و انچنان با کیف عزیزم توی صورت اون پیرمرد گرامی بکوبم ک...ولی احترام سنشون رو نگهداشتم...:بله دیگه...گفتم ک...تایپم سریعه...
_کار با کامپیوترو بلدین؟مثلا فولدر درست کنینو....
دیگه واقعا بهم برخورده بود...ی لحظه کیفمو چسبیدم و اومدم پاشم بزن پیرمرد بیچاره رو ک....جلوی خودم رو گرفتم....لبخند زدم:بله...بلدم....
اقای شایان:کار با اکسل چی؟این دفعه ملتمسانه نگاهشون کردم:یادمممم رفتهههه...
خلاصه این ک اقای شایان وسط هرجمله مدام بهمون یاداوری میکرد ک این کار خیریه است و پولی نیست....و من هرچی جلوی خودمو گرفتم نتونستم و ی بار بهش توپیدم ک اقا....اسم اینجا خیریه است....پس با علم ب پولی نبوذن اومدیم اینجا...و ازتون حقوق نمیخایم...
ی بار هم با افتخار گفت ناهارم بهتون میدیم....ک نزدیک بود غش کنم از خنده با این عشوه هایی برا ناهار دادن میداد....
اقای شایان گفت طبقه دوم و سوم و چهارم داره رنگ میشه و ب محض رنگ شدن یکیشو میدن ب مننننننن....باورتون میشه؟؟؟؟من برا خودم اتاق داشته باشم؟؟؟؟؟ هنوز دارم می ذوقم...البت فعلا تا رنگ ها خشک بشن باید تو همین بیقوله و انباری ک بالا رفتن از پله هایش صعب و پایین امدن تقریبا غیرممکن است بسازیم....
خلاصه این ک اینم از امار امروز ما....
خداکنه بابا قبول کنه....اخ جوووووووون....