نمی دانم اعتماد بابا ب خیابان های توی شب بیشتر شده یا ب ادم هایش.....ب موتوری ک وقتی از کنارمان رد میشود صدای شیهه در می اورد...یا....یا عاقای ک توی بهانه روایت داستانی ک خانده بود یک عالمه ستاره داشت...و من مدام پشت گوش ز خانم استغفرالله زمزمه می کردم...و وقتی کارشان تمام شد...ز خانم جلویش را گرفت....و با وقاحت تمام دوباره تک تک ستاره هایس را جلوی ما شمرد....و من پشت هیوا قایم سدم ولی از شوربختی قدس کوچکتراز من بود...
بابا ب چ کسی اعتماد کرده ک اجازه میدهد من تا یکی دو ساعت بعد از تاریکی هوا بیرون بمانم....ان هم توی پارک.....توی تاریکی پارک زیر نور چراغ....من و زخانم و هیوا و نویسنده وقیح...عاقایی ک فقط کفش های سیاه و نوک تیزش یادم است....بابا ب کی اعتماد دارد؟من!؟جامعه؟ادم هاش؟