...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

مگه شرط بندی حروم نیست؟

امروز من را ک دید گفت سریع سفارشم را بدهم تا زبانم ب استغفرالله باز نشده است...و من زدم زیر خنده....ک چطور یک پیرمرد کافه چی از بین این همه ادم من را ک فقط یک بار ان هم چند هفته پیش دیده یادش است....ان هم با تکه کلامم...پیر مرد خوبی است....پیرد مرد لنگ زن مهربانی است....و نمیدانم چرا بچه ها سر ستاره دار بودنش....سر بی غیرتی اش شرط بستند....زخانم میگفت از ان ادم هایی است ک بعد از چند دقیقه راحت شماره میگیرد....و شین شرط را برد...گفته بود میخاهد برایشان داستان بنویسدو بفرستد....و من گفتم من هم جای ان بنده خدا بودم شماره ام را میدادم...


امروز با استاد سلاجقه دیدارداشتیم..جایتان خالی...اسمشان را میبرم ک بدانید ما با چ ادم های شاخی در رفت و امدیم....دی...


فروشنده را دیدم.... و خوشم نیامد...موضوع عادی بود...خیلی ساده...و حسی منتقل نکرد...


مامان از من خوشش نمی اید...مدام بهم چیز میگوید...وقتی میگویم چیز....تا تهش را بروید....این جوری پیش برود میروم زن عاقای کاف....کافه چی ای ک من را یادش بود میشوم.....زن چهارمی اش میشوم...و از این خانه میروم....

۰ موافق ۰ مخالف
عجیبه همه با پدر مادرشون مشکل دارن :///

مامانم بهم چیز میگه...من ک مشکل ندارم.....من با اون چیزه مشکل دارم اصن....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان