...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

سکوت...گاهی گویاتراز همه چیزاست...

_وای بابااااا...استادمون داشت تعریف میکرد تو مشهد دخترشو دزدیده بودن....میگف ی بار خودش جشنواره بود....زنش و مادرزنش رفته بودن مشهد...

+مگه استادتون مرده؟

_سرفه...

+سکوت....





دارم از داستان اصفهانم برای مامان میگویم....بابا از کنارمان رد میشود.....: داستانتو برا ما تعریف نکن....بده همون مرده بخونه....

من::-\



پ ن:استاد خیلی بی شعور است...امروز مدام از یک حقیقتی میگفت ک جایش اینجا نبود....جایش پیش دورهمی های مردانه بود....اصطلاحاتی استفاده میکند ک ادم ترجیح میدهد ب دیوار نگاه کند...بابا اگر یک جلسه توی کلاس ما بیایند...ب خاطر هشت روز دیگری ک رفته ام سر کلاس هشت سال توی خانه حبسم خواهد کرد....استاد  سر کلاس از رفیقی میگفت ک ماشاءالله چهار تا زن یواشکی دارد...یعنی هیچ کدام از وجود ان یکی خبر ندارند...میگفت این موارد اتفاقا توی قشر ما زیاد است.....و من یک قدم ازش فاصله گرفتم.....

۰ موافق ۰ مخالف
اون لحظه فاصله گرفتن واجب بوده اصلا! :))

البته من این چیزهارا الکی ب متن اضافه میکنم...و گرنه ان موقع ما روی صندلی نشسته بودیم....خخخخ.....
اینطور مینویسم ک حس منتقل بشود.....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان