توی اهل خانه بابا از همان اول هم از پیرزن خوشش نمی امد...از همان اول هم وقتی برایمان اش نزری می اورد بابا اصرار داشت ک نباید بخورید....بریزیدش دور....معلوم نیست چی تویش ریخته....
حالا توی اهل خانه فقط من هستم ک یکم پیرزن را دوست دارم....فقط چون یک بار سلامش کردم و کلی استقبال کرد ک چقدر از خاهرم با ادب تر و بهتر و جیگرتر هستم....
ولی...
چرا باید طوری رفتار کنیم ک وقتی زنگ در خانه همسایه مان را میزنیم در را باز نکند؟
دارد زنگ در خانه مان را میزند...
دفعه قبلش یادم است....چیزهایی ب مامان گفت ک..... تمام بدبختی های یک سال پیش را جلوی چشم های مامان دورهکرد....جوری ک وقتی مامان امد توی خانه....جلویش نشستم.....و خاهش کردم....مامان بش فک نکنیا....دیوونه میشی....
چرا اینطور باشیم؟چرا احتراممان را خودمان نگه نداریم؟واقعا چرا؟؟؟
چرا من در را باز نمیکنم؟همیشه وقتی زنگ میزد و مامان دررا باز نمیکرد میگفتم ماماااان....زشت است...خدا را خوش نمی اید در را باز کنید....ولی حالا خودم...
در باز نشد....
پیرزن رفت.....