...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

ایندفعه باس پا پیش بذارم...

سر کلاس....استاد بود یا اون خانمه ک مهمونمون بود...نمیدونم...یکی داشت حرف میزد...بر خلاف دفعه های قبل بغل استاد ننشسته بود....جاش درست روبروی استاد بود...ینی بغل استاد جا گیرش نیومده بود وگرنه می نشست...منم وسط بودم....دایره ای میشینیم...و من تو جمعیت ادمای بین دوسر دایره بودم.....پشتمو کردم ب استاد...و رومو کردم بهش....ب همونی ک دارم ازش میگم....دستمو گذااشتم زیر چونه و...زل زدم تو چشاش    ... اولش نفهمید...ولی بعد فک کنم فهمید....حقیقتش نمیدونم چرا این کارو کردم....طرف قیافه ای نداره....ولی عجیبه.....و وحشتناک خجالتی و کم حرف....تا حالا صداشو نشنیدم....کثیفه....ن ک بو بده ها....ولی ریش عاش درازن...و توی هشت جهت اصلی و فرعی در اومدن....موهاشم تت روی شونه هاش میاد....و....شاید باورتون نشه ک من تاحالا چهره شو ندیدم...ماسک میزنه....و این ادم مرموز....توی کلاس ماس....نفهمیدم نگاه خیره مو....دست زیر چونه مو دید یانه..درسته ک تو چشاش نگاه کردم....ولی خجالت ام هوب چیزیه....زل زدم تو چشماش...ولیرچشماشو ندیدم...چون هرچی فکر میکنم بجز مو و ریش و ماسم روی صورتش چیزی یادم نمیاد....زخانم ازش میترسه....چ چیزا....مگه نه؟ ولی واقعا ب نظرم شخصیت متفاوتی باید داشته باشن...مثلا همین شنبه...ی بطری اب معدنی خانواده گذاشته بود داخل پلاستیک دسته دار و با خودش اورده بود داخل کلاس...من کنجکاو این شخصیتم....این ک حداقل اون ماسکو پایین بکشم...

تو کی هستی؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟

ز خانم میگه روش حساس نشو....این از این ادماس ک بفهمه مرکز توجهه میره و دیگه هیچ وقت دستت بهش نمیرسه...هیوا میگه مگه اتیسم داره؟ راس میگه....الکی رو مردم عیب نذاریم...کاشکی محدودیتی نبود...و میشد حرف زد...نه؟؟؟

پ ن: قضیه عشق و عاشقی نیستا...این اقا لاغر کوتاه سیاه چروک و مسلما پیرتراز بنده هستند...قضیه کنجکاویه....ی کنجکاوی بزرگ....

۰ موافق ۰ مخالف
سلام بیا تا حرف نو بشنوی و کنجکاوی کنی!

علیک السلام....نمیام....

حالا چون زشته نمیشه دوسش داشت؟:)
گاهی ادم کنجکاو میشه ولی کلا تجربه به من ثابت کرده،چیزه خاصی پشتش نیست

گفتم ک عزیزی فکر بد نکنند....
باید شناخت  باشد ک دوست داشتن پیش بیاید ولی من از هیچ چیز این ادم اطلاع ندام.......هیچ چیز.......
شاید....حالا این شنبه سعی میکنم بدون زل زدن زیر نظر بگیرمشون;-)

خخخخ
چهههه جالب..... منم کنجکاو شدم خخخخ
به نظر موضوع هیجان انگیزیه... و شاید یه داستان پشت اون آدم باشه... ینی پشت همه ی آدم ها یه داستانه....شاید مال اون عجیبتر...

+ جوابتون به کامنت حرف نو خیییلی باحال بود...خنده‌م گرفت یهو:)

یعنی بنده تاحالا ن چهره این بشر رو دیدم ن صداشون رو شنیدم...حتی اسمشون روهم نمیدونم....خخخخ...
و طبق گفته شما....عاشق اینم ک کشف کنم ادم پشت اون ماسکو.....

+ اخه دوست ندارم یک نفر بیاد و فقط بگه بیا وبلاگم...یجورایی زشته ب نظرم.....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان