...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

خانه نهضت تنباکو....

نمیدونم از شنیدن اسم داستان تو این وب حالتون بد میشه یا نه...

داستان اصفهانو تموم کردم....اون خودسوزیه نه ها...این یکی جدیده .... و خب وقتی میخای براساس ی مولفه چیزی بنویسی کارت سخت میشه.... خب این ک جوری بنویسید ک فقط هدفتون نشون دادن ی مکان باشه و نخاید تو داستانتون این بخش مشخص باشه واقعا سخته...

و داستان من....تمام تکیه اش رو لحن و حرف های نقش اصلیه....چون اصلا با این شرایط داستان خیلی قوی ای درکار نیست...و باید بگم ممکنه لحن حرف زدن نقش اصلی توسط اساتید پسند نشه و این یعنی کل داستان میره توی سطل اشغال.....

و من میترسم سرش....

و حالم بده امروز...یعنی چی میتونه بشه؟

۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان