...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

مداد نکی


مداد نوکی می دانید یعنی چه؟یکبار ب یکنفر گفتم مدادنکی و نفهمید....ما توی دهاتمان و همین کلان شهری ک زندگی میکنیم از همان اول ب اتود یا همان مداد فشاری تان میگفتیم مداد نوکی.... والبته باید خاطر نشان کنم ک عزیزان فامیل توی دهمان مدادنوکی گرامی را مداد سربی صدا میکنند....

امروز امدم بروم داستان های استاد سین ب را بخانم ک دیدم بهههههه.....مداد نوکی ام نیست....و هرچه اسمان را ب زمین دوختم و زمین را ب اسمان پیدایش نشد ک نشد...

جایتان خالی امروز اولین جلسه فانوس بود....یک دورهمی مذهبی ک من تازه فهمیده ام توی شهرمان برقرار است....جلسه اولش بود....برای رفتن دست ب دامن همه شدم ولی کسی بجز زسادات نیامد..و شما من را نشناسید ک بشناسد ک یکی از دلایل پافشاری ام برای این ک یکی همراهم باشد بلد نبودن حتی یک دانه خیابان این شهر بلاگرفته است....و خلاصه با زسادات ک سر فلکه الف الف قرار گذاشتیم سر قرار نیامد و بعد از کلی تماس فهمیدیم بعلههه حاج خانم از طرف خانه خودشان میخاهد بیاید....و من بهش گفتم ک امدنت ب هیچ دردی نمیخورد چون فقط برای پیدا کردن ادرس میخاستمت ک نیامدی....البته با این لحن نه....ولی اندکی سربسته نارضایتی ام را اعلام کردم.....خلاصه همان اول توی راه یک دختر خانم دوم دبیرستانی ک او هم قصد رفتن ب فانوس داشت را پیدا کردم و باهم رفتیم....و مایه خجالت است ک بنده دنبال ایشان بودم تا ایشان دنبال ما.....

عزم داشتم ک توی راه برگشتن مداد نوکی بخرم....توی مغازه ب عاقاهه گفتم ارزان ترینش را بدهد....و عاقاه هم یک مداد نوکی اونر از این لاغر سیاه بیریخت ها جلویمان گذاشت ک بفرما....و من هرچه بخودم فشار اوردم ک حتی برش دارم و لابلای انگشتان وامانده بررسی اش کنم نشد ک نشد...و این طور شد ک از لابلای مداد نوکی های چهاروپانصدی یکی از خوشگل موشگل هایش را بیرون کشیدیم....

تاحالا شده است برای خودتان جایزه خریده باشید....این جایزه خوبی بود....از خودم جدایش نمیکنم و امیدوارم شب بتوانم در بستر از خود جدایش بونم هرچند کاری بس دشوار است.....

مای مدادنوکی....ای لاو یووووووووو   




سین میگوید یک بی ابروی مدادنوکی ندیده ام ک اینقدر سر مدادنوکی خریده کولی بازی درمیاورم...

۲ موافق ۰ مخالف
منم هروقت بخوام برای خودم جایزه بخرم
میرم سمت لوازم التحریر خصوصا اتود یا همان مداد نوکی ِشما! :)
اصلا اتودها دنیایی دارن که قابل وصف نیست..
به آدم آرامش میدن :))))

خیلی قشنگههههههههه
شما نمیگین مداد نوکیتاحالا نشنیدین اصن؟
باز خوبه اخیرا بهم گفتن....
بیچاره اون بنده خداهایی ک چندهزار ساله کنار من می زی ان و نمیفهمن چی میگم...خخ

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان