...دلتنگی هایم...

گاهی وقت ها یه حرف هایی کنج دلت میشینه که تا پروازشون ندی آروم نمی گیری... اینجا پشت بوم دل منه...

امان از دست باباها...

ی چیزی بگم...خیلی برام سخته ک تو تلگرام با هرکسی حرف میزنم بعدش چتارو پاک کنم....بنظر خودم دارم دروغ میگم....بابا گوشیمو میبینه....اصلا اهل چک کردن نیست....شایدم ی ذره باشه...ولی وقتی میره تو تلگرام گوشیم ک کانال های خبری رو چک کنه....میترسم ببینه...خب تاحالا شده بابا تو بقیه گروه هامم بره...و اونوقت از ترس سین جیم من مجبور شم چت یکطرفه با استادم رو حذف کنم....چون مرده...و بابا ک اصلا...اگه بفهمن استادم اقاهستن ک عمرا اجازه رفتن پیدا کنم...یا مثلا وقتی یک بنده خدایی یک فایل میفرستند برای بنده و اقا هستند....کلی وقت باید صبر کنم ک فایلو بفرستند ک همه رو سیو کنم و چت و حذف....خب بنده خدا داره ب من کمک میکنه...فایل داه میفرسته....ن من میشناسم این بشر رو...ن اون من رو... یا مثلا طرف امده پی وی ک بگوید بیایید تبادل لینک....لینک گروه ما در کانال شما و لینک کانال شما در گروه ما...و من با سر استقبال کردم و بعدش حذف....خب سخت است ک بخاهی برای بابایت توضیح بدهی ک کانال و گروه و تبلیغ و....چی هستند...واقعا چرا انقدر سخت گیری؟:'(

۰ موافق ۰ مخالف
سلام!
خوشبحالت که پدر سخت‌گیری داری!
و دم پدر گرم که سخت‌گیر است!
تو هم این نوع دروغ رو انجام نده و خیلی قشنگ بلاک کن و جواب نده!
حتی اینجا!
شرمنده ولی یک دلیل فاحشگی بخاطر بی‌غیرتی پدران است!
شاد باشی و سلامت!

علیک السلام.  ....
وای باورتان میشود چنددددد خط تایپ کرده بودم و دستم رفت روی دکمه انصراف.....واوووو...囧
لب مطلب را بگویم...
با عرض پوزش پس بنده از کدام جهنم دره ای داستان برای استاد چهل ساله ام بفرستم...یا ان ک میخاهد شعر بچگانه شاپرک و بزبز قندی برای بنده بفرستد و ن میداند چند سالم هست.....کجای این شهر غریب می زییم....ن اسمم را میداند....ن قیافه ام را دیده است...چ مشکلی دارد ک.شعر کودکانه بفرستد؟

حرفتون قبول ک نصف خرابی جامعه ما ب خاطر پدر های بی غیرته...
ولی نظر بنده اینه.....ک لطفا وسط بام بایستید....ک ن از اینور بوم بیفتید....ن از اونور.....
در هر صورت ما ک همیشه میگوییم ای لاو پدر.....

سلام!
توی اسلام، بحث پزشکی، داریم اگر نیاز به پزشکی داشت، و پزشک زن نبود، میتونه به پزشک مرد مراجعه کنه!
دیگه داستان‌نوشتن شما که خیلی مهم‌تر از سلامتی نیست که!
من وسط بام ایستادم دقیق! :)
شاد باشید و سلامت!

علیک السلام....
بنده استاد خانم هم دارم....
یک سال است ک دارم....و وضعم همین است ک باچشمان مبارک میبینید....


یک پارک همگانی ک همیشه شلوغ است و ب عینه دیدم ساعت یک بعدازظهر توی ماه رمضان هم ادم داشت....وسط یک ساختمان دارد....در حقیقت این ساختمان یک زورخانه بوده و همه کلاس ها دور گود ساخته شده اند....گاهی هم اگر کلاس خیلی شاخی باشد وسط گود برگزار میشود....بگذریم...سی چهل نفر ادم ک چهارتا یشان مردند....و این مردها انقدر خانم خوشگل تراز من میبینند توی کلاس ک ب من نگاه نمیکنند چ برسد ب این با دیدنم ب فکر گناه بیفتند... منی ک با چند صندلی اختلاف با اقاهه انقدر معذب نشسته بودم ک شبش تمام تنم درد میکرد... یک همچین کلاسی مشکلش چیست؟ قضاوت خوب نیست برادری ک وسط بام ایستاده اید....

الان میبینید من ب خودم میگویم نویسنده؟


روزی بود ک خبر امد دختر کوچک مامان و بابایم...توی خارزمی....بخش کشوری اش پنجم شده....دختری ک تاحالا رنگ کلاس نویسندگی ب عینه ندیده بود.... دختری ک یک کتاب در مورد چگونگی نوشتن نخانده بود...

من فقط یک سالاست ک کلاس میروم...

این استاد....چهل سال بیشتر دارد...مگر مغز خر خورده ک اگر چشمش ناپاک است ب منی نگاه کند ک توی کلاس ب قول زخانم شبیه حراست هستم؟وقتی هزارخانم توی همین کلاس برای شیرجه میروند...

باشد....هرچقدر میخاهید تهمت بزنید....

میدانید...یک خدایی هست....ک ان بالا نیست....جلوتراست....بین فاصله گوشی با صورت شماست....بین ذره ب ذره مولکول های هواست....و این خدا مگر میشود نبیند؟میبیند.....و امیدوارم غم روی دلم راهم ببیند.....
من فقط یک سال است کلاس میروم....و سخت این را بدست اورده ام....وقتی میگویم سخت شما چیزی نمیفهمید....ولی دلم انقدر درد میکشد ک چشم هایم پرار اشک میشود....
من جایگاهم را از دست نمیدهم.....
تمام....
شما هم مردید....
چندبار با ورود ب اینجا ب گناه افتادید؟
بگذارید بگویم من یک دختر با قد صدو پنجاه و وزن صدکیلو هستم....
حالا فکر کنید با یک کوه دنبه چطور میشود ب گناه افتاد.....
اه....

سلام!
!!!!
هیچ‌چیزی برای گفتن ندارم!
نمی‌دونم تمام بغض فروبرده چند‌سالتون رو چرا روی من خالی کردید!!
ولی امیدوارم در حد همین خالی‌شدن دل‌تون و سبک‌شدنتون مفید بوده باشم!
سلامت باشید و خوب!

علیکم السلام....
بغض بروخورده؟خخخخخ...حاج اقا اگر بنا ب نوشتن بغض باشد مسلما بدانید در یکی دو بند جانخاهد شد....
خب برویم سراغ ریختن عقده هایم بر سر شما...

خب...

خودتان میگویید سر کلاس استاد اقا رفتن در حد پیش دکتر اقا رفتن اضطرار ندارد....

خاستم بگویم.....

برای من دارد....

میدانستید این صحبت هایمان ممکن است شمارا ب گناه بیاندازد؟

ببینم مردها با یک بشکه پی و دنبه هم ب گناه می افتند؟

برای خودتان میگویم....

نیایید...

و حال نویسنده این وب را بدتر ننمایید...


میدانید....من اینجا تقریبا خیلی کم هستند افرادی ک وبم را دنبال کنند...ولی اگر رویه بر این باشد ک حالم را بدتر کنند...

ترجیح میدهم در وبلاگم را بببندم....

سلام!
من فقط حرفم یک چیز است!
به پدر دروغ نگو! همین!
چوب‌ش را وگرنه خواهی خورد!
سلامت باشی و خوب!
سلام
خب شما یه اکانت دیگه با یه شماره دیگه بسازید یا اصلا با شماره خوده پدر و هر موقع خواستن با اکانت ایشون وارد بشید! 
هر سری هم که بخوایید برید زودی براتون رمز میفرسته تلگرام

چ جالب...نمیدانم چجوری است ولی باید جور جالبی باشد...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
سلام ...
به وبلاگ من خوش اومدین ...
اینجا یه دفترخاطرات روزانه است ...
و پر از حرفای چرت و پرت دل یه دانشجو...
و محدودیت هاش...
...
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان