حالا قرار نیست ک هر اتفاقی افتاد ب قول دوستان بزرگش کنیم....
ولییییییی....
گند زدم...
گندش بزرگ نیست ها...ولی بقیه تو خانه شان میبرند و میدوزند و بزرگش میکنند...
حقیقت اش پیام دادم ب مامان ک پارچه تتظیف توی خانه داریم یا نه....و هرچه صبر کردیم با بابا جوابی نداد....تا انکه اخر بابا زنگ زدند و نفهمیدم بالاخره اصلا پارچه را داشتیم توی خانه یا نه....
دوهزارساعت بعد تلفنم زنگ خورد و اگر شما ندانید ک بداند ک خانم معلم از فوضولی با دیدن شماره ناشناس پرید روی گوشی و جواب داد: یک خانم با لهجه روستایی اندکی....حرف زدم:
_بفرمایید..
_....
_الووو
_شمابفرمایید....
_فکرکنم شما تماس گرفته بودید...
_پیام دادید ب این گوشی شما....؟
_من؟؟؟؟؟شاید اشتباه میکنید...من پیامی ندادم...
…
_خدانگهدار....
تق....رفتم توی صندوق پیام ها و دیدم بعلهههههه.....اشتباهی شماره مامان را وارد کرده ام و این هواس جمع را از کدام عزیزی ب ارث برده ام خدا میداند....تلفنم زنگ خورد....همان شماره...
_الو سلام....بله بنده نگاه کردم دیدم اشتباهی پیام ثادم معذرت می خوام....
_ا...ا...الو....(مرد بود این یکی.....منتهی با همان لهجه خانم...)
_الو....؟
_خانم میشه همه این حرفارو ب خانمم بگی فکرهای الکی نکنه...
_باشه...(وای خدایا اگه تو این لحظه بابا اینجا بود.....خخخخخ )دوباره من:الوووو
یک صدای ارام....در حد نجوا...:ده بیا بگیر دیگه...تا بت بگه...
بوق بوق بوق...
متن پیام من:ماماااااااان...پارچه تنظیف داریم تو خونههههههه؟؟؟؟؟
:-\....ب نظرتون این کجاش ب ی پیام عاشقانه میخوره ک خانمه فکر بد کرده درمورد شوهرش؟:-X