یکی بود یکی نبود.....زیر گنبد کبود ی خانم معلم بود ک دلش خییییییلی کوچیک بود....و چون دلش کوچیک بود نمیتونست ناراحتی هاشو توش بذاره...پس فراموششون میکرد....و الان هیچی یادش نیست...
خانم معلم دلش تنگ شده برای روزایی ک خابگاهی بود...هرچند اونجا حتی چمدون هاشون هم پراز سوسک میشد....هرچند اونجا چ جیغ های بنفشی ک نکشید....هرچند دلش پر بود....هرچند اونجا تا تونست زخم زبون خورد...ولی......تنها خوبیش این بود ک از خونه اش دور بود....
ی جا تو وبلاگ قبلی نوشته بودم نذارین ی دختر بترسه....ک اگه از چیزی ترسید....هرکاری ام بکنین ترسش از بین نمیره... اینبار ولی....خانم معلم داره توی جایی زندگی میکنه ک ازش میترسه....ولی چاره ای نداره....و براش سخته....کاش حداقل درس و دانشگاهی بود ک سرش رو بهش گرم میکرد ک شبا زودخابش یبره...یا...
خانم معلم ترسیده...خستس.... ولی تو دلش هیچ کینه ای نیست...
راستی....یکی از دوستان توی وبلاگشون متن های فوقالعاده ای میگذاشتند ولی گاهی ام با الفاظ بد معنی حرفشون رو میرسوندند....جوری ک دفعه قبل بهشون پیام دادم درسته ک ممکنه برا بعضی نوشته هاتون احترام قایل باشم.. ولی اگر جایی کسی بهم گفت این کسی ک میبینی نویسنده فلان وبلاگه میام جلو و توی صورتتون بالا میارم...خخخخ....
حالا امروز رفتم سرکی بکشم دیدم در کمال تعجب وبلاگشون فیلتره....دیگه حالا یکی دو کلمه حرف بد ک ارزش فیلتر نداشت....ولی واقعا فیلتر شدن وبلاگ چ کلاسی داره ها....خخخ
خخ